CRI Online
 

برادر بزرگ من(2)

GMT+08:00 || 2010-09-21 15:25:23        cri
در آن موقع، بورس تحصیلی یک دانشگاه آمریکایی را دریافت کرده بودم و خواهرم هم به زودی برای تحصیل به کشور دیگری عازم بود. اما شیائو جیان، سخت مشغول کار بود. پدر و مادرم از سلامت جسمی برخوردار نیستند و من و خواهرم، خیلی نگران شان بودیم. پدرم به من گفت: «نگران نباش! برادر بزرگت پیش ماست و به ما کمک می کند.» اما مادرم به او گفت: « شیائو چیان فقط چشم به مال و اموال ما دوخته است! من دوست ندارم خویشاوند فقیر و بی پول داشته باشم و با این افراد ارتباط داشته باشم!»

پدر با شنیدن این حرف مادرم، از کوره در رفت و گفت: «خویشاوند فقیر؟؟! او پسر من است!»

پیش از ترک پکن و سفر به آمریکا، به خانه اش رفتم. این نخستین باری بود که به خانه اش می رفتم. خانه شیائو چیان خیلی ساده بود. او که در حال پذیرایی از مهمانان خود بود که وارد منزلش شدم. او خیلی خوشحال شد و رو به مهمانان خود کرد و گفت: «این داداش کوچک منه و قراره برای تحصیلات تکمیلی به آمریکا بره، این خیلی عالیه!»

شیائو چیان به من گفت: «نگران نباش! من از بابا و همین طور از مامان تو مواظبت می کنم. همسر بابا، مثل مادر خودمه!»

در این موقع، من او را برای اولین بار داداش بزرگ، خواندم. او مرا در آغوش گرفت و گفت: « نزدیک بیست سال میشه که برای شنیدن این کلمه از تو انتظار کشیدم».

سه سال بعد که برای دیدار از اعضای خانواده، به چین بازگشتم از تغییرات عظیمی که در خانواده ام رخ داده بود، متعجب شدم. برادر بزرگم با خودروی خود برای استقبال من به فرودگاه آمد. او دوباره یک سالن غذاخوری راه انداخته و این با در کارش موفق است. داداش شیائو چیان به من گفت: «مادر از من خواست کرد که خودرویی خریداری کنم و هزینه آن را هم تقبل کرد.»

من که خیلی تعجب کرده بودم، پس از ورود به خانه، دیدم که برادرزاده هایم با مادرم در حال بازی هستند و زن برادرم هم در آشپزخانه، مشغول پخت غذاست. پدر و مادرم خیلی سرحال به نظر می آیند. اما همه این تغییرات چگونه ایجاد شده است؟

پس از پرس و جو از اهل خانه فهمیدم که پس از رفتن من و خواهرم به خارج از کشور، مادرم در یک تصادف شدید، آسیب جدی دیده و حتی نمی توانسته حرکت کند. زن داداشم، با دقت تمام، از مادر پرستاری کرده و برادرم به امور روزمرۀ خانه پدر رسیدگی می کرده است. مادرم که از این رفتار پسرناتنی خود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود، پس از بهبودی، یک خانۀ بهتر برای شیائو چیان پیدا می کند و او را در راه اندازی مجدد یک رستوران، کمک می نماید. همچنین برادر زاده من را به بهترین مدرسۀ شهر می فرستد. این گونه شد که خانواده ما با شادی و نشاط در کنار هم به زندگی مشغول شدند.

پیش آنکه دوباره به آمریکا بازگردم، از داداش بزرگم تشکر کردم. اما او از این کار من ناراحت شد و گفت: «وظیفه تو، خوب درس خواندن در آمریکاست. اصلاً نگران نباش، من از پدر و مادر مواظبت می کنم.»

او قبل از رفتن من به آمریکا، ده هزار یوان پول به من داد. خواستم قبول نکنم، چون داداش بزرگم خیلی سخت کار می کند و به این پول احتیاج دارد؛ اما او به من گفت: «من برادر بزرگ تو هستم، برادر بزرگتر وظیفه دارد که از برادر کوچکتر خود مراقبت کند و هوای او را داشته باشد. شما تنها اعضای خانواده من هستید.»

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید