CRI Online
 

علم بهتر است یا ثروت؟

GMT+08:00 || 2009-11-11 14:20:06        cri
دوستان عزیز،همۀ ما با موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت آشنا هستیم. ممکن است در طول زندگی این پرسش را خود از خود بپرسیم یا دوستانمان از ما بپرسند.

جواب ها همیشه یکسان نیست. بعضی از مردم فکر می کنند هوش و ذکاوت و علم مهم تر است و اگر انسان هوش و ذکاوت داشته باشد، نگران ثروت نمی شود. عده ای دیگر فکر می کنند که به ثروت بیش از هر چیز دیگری نیاز دارند، زیرا معتقدند انسان بدون دارایی و پول نمی تواند زندگی کند. علق و هوش در مغز انسان است و به چشم نمی آید. اما ثروت دیدنی است. عقل و هوش اطلاعات درونی و نشان خودسازی انسان است و ثروت معیار ارزش انسان در جامعه است. پس زندگی مثبت به عقل و ثروت به یک اندازه نیاز دارد.

با این حال شاید برای بسیاری از ما طی تجربیات زندگی معلوم می شود که عقل و هوش مهم تر از ثروت است. زیرا عقل و هوش ثروت را در بر می گیرد.

در اینجا داستانی را دربارۀ مقایسۀ ارزش علم و ثروت برای شما بازگو می کنم.

یکی بود و یکی نبود. در زمان های قدیم دو دوست بودند که یکی ثروتمند و دیگری باهوش و زرنگ بود.

دوست ثروتمند همیشه می گفت که پول مهم تر از چیزهای دیگر است و دوست باهوش نظر او را قبول نمی کرد. این موضوع همیشگی بحث آنها بود. سرانجام آنها مرد دیگری را برای حکمیت پیدا کردند. اما او هم نتوانست نتیجه گیری کند. سپس دو دوست از یک مقام دولتی خواستند که به این بحث جوابی بدهد. ولی او هم نتوانست مسئله را حل کند و پیش امپراطور رفت. امپراطور بعد از شنیدن موضوع اختلاف دو دوست، دستور داد که سر هر دویشان قطع شود.

دو دوست بی چاره از شنیدن دستور امپراطور ترسیدند و لرزیدند. آنها خیلی پشیمان بودند که اصلاً این بحث را پیش کشیده بودند. در این وقت دوست باهوش به دوست ثروتمند گفت: «دوست عزیز، حالا یک راه نجات برایمان پیدا کن!»

دوست ثروتمند جواب داد: «خیلی نگرانم. اگر فقط زندگی ام از این مهلکه نجات یابد، نیمی از ثروتم را به امپراطور می دهم. زیرا اگر کشته شوم، ثروت من به دردی نمی خورد.»

دوست باهوش و دانا پس از شنیدن جواب دوست ثروتمندش فورا از او پرسید: «اگر من زندگی ات را نجات دهم، نیمی از ثروتت را به من می دهی؟»

دوست ثروتمند پذیرفت و تعهد خود را روی کاغذی نوشت و مهر و امضا کرد و به دوست باهوشش داد. مرد باهوش سند را برداشت و با دوست ثروتمندش پیش مقام دولتی رفت و از او خواست هر چه زودتر دستور امپراطور را اجرا کند و آنها را بکشد.

مقام دولتی با تعجب از آنها پرسید: «این چه طرز فکری است؟ چرا می خواهید هر چه زودتر کشته شوید؟

مرد باهوش لبخند زد و گفت: «وقتی قرار است کشته شویم، بهتر است هر چه زودتر و ساده تر کشته شویم. ما اعتقاد داریم که اگر یک مرد بی گناه کشته شود، روحش مستقیماً به بهشت می رود و خیلی زود انتقام خونش گرفته می شود. آمرِ قتل او هم به زودی جزای خود را می گیرد و کشته می شود. به همین دلیل ما می خواهیم هر چه زودتر ما را بکشید.»

مقام دولتی با شنیدن این حرف خیلی نگران شد و پیش امپراطور رفت. او حرف های مرد باهوش را به امپراطور منتقل کرد و به او توصیه کرد که دستورش را پس بگیرد. امپراطور پس از شنیدن استدلال این مقام، فرد دیگری را نیز پیش دو دوست فرستاد تا از آنها بپرسد که چرا می خواهند زود کشته شوند. مرد باهوش دوباره همان جواب را داد و سندی را که از مرد ثرتمند گرفته بود به آن فرد نشان داد.

امپراطور لبخند زد و گفت: «شما آزاد می شوید. می توانید به هر جا که می خواهید، بروید. جواب سؤال شما داده شد.»

مرد ثروتمند پذیرفت که دانش و هوش بهتر و مهم تر از ثروت است و دو دوست به دستور امپراطور آزاد شده و از مرگ رهایی یافتند.

شنوندگان گرامی، نباید گفت که ثروت مهم نیست. زیرا که با مال و دارایی می توان در طول زندگی غذا و لباس خود را تامین کنیم. اما هنگامی که با شرایط فوق العاده و سختی رو به رو می شویم، فقط هوش و دانش است که می تواند ما را نجات و رهایی بخشد و نه ثروت و مِکنَت.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید