CRI Online
 

حقیقت زندگی

GMT+08:00 || 2009-11-04 11:14:22        cri
یک روز جراح مشهوری در کلاس به دانشجویانش گفت: برای این که یک جراح ممتاز بشوید باید دو استعداد خاص داشته باشید. اول این که هیچ وقت حالت تهوع به شما دست ندهد و از هیچ چیز چِندِشِتان نشود. و دوم این که باید به هر چیز بسیار دقیق باشید. بعد از این حرف جراح انگشتش را یک مایع بد بو و بد مزه برد و بعد انگشتش را لیسید.

دانشجوها به مایع بد بو و بد مزه خیره شده بودند و با حالت انزجار به معلمشان نگاه می کردند و نمی دانستند بعد چه خواهد شد.

جراح به آنها گفت: حالا همه شما این کار را تکرار کنید تا ببینیم چه کسی از پسش بر می آید. بوی متعفن مایع به مشام آنها می رسید. دانشجوها در حالی که به یکدیگر نگاه می کردند، به اجبار این کار را تکرار کردند.

ده دقیقه بعد جراح با لبخند به دانشجوها گفت: به به، تبریک می گویم. ظاهرا همه شما جسارت لازم برای جراح شدن را دارید. مزه اش چطور بود؟ اما متاسفانه هیچ کدام از شما از امتحان امروز قبول نشدید. یادتان هست به شما گفتم باید به همه چیز دقت کنید؟ مگر متوجه نشدید که انگشتی که من به دهان بردم، آن انگشتی نبود که در مایع گذاشته بودم؟

بیشتر شکست هایی که انسان می خورد، از روی بی استعدادی نیست، بلکه به علت دقت نکردن کافی در کار است.

در شهری مرد لااُبالی و ولگردی بود. او هر روز در بازار قدم می زد و مورد طعن و تمسخر مردم قرار می گرفت. مردم او را آدم ابلهی می دانستند و به انحاء مختلف آزارش می کردند. یکی از تفریح های آنها این بود که گاه دو سکه بزرگ و کوچک به او پیشنهاد می کردند و از او می خواستند که بهترینشان را انتخاب کند. مرد ولگرد همیشه سکه کم ارزش تر را انتخاب می کرد و مردم هم به این بهانه کمی سر به سرش می گذاشتند و می خندیدند. آنها به هم می گفتند این چه آدم احمقی است که بعد از این همه سال سکه باارزش تر را از سکه کم ارزش تر تشخیص نمی دهد. اما او که گویی از حرف های آنها سر در نمی آورد، به این کار ادامه می داد و هر بار سکه کم ارزش تر را انتخاب می کرد.

روزی پیزن مهربانی در بازار به این صحنه تفریح مردم با مرد ولگرد برخورد. او پیش مرد رفت و گفت: مرد بیچاره تو همیشه سکه کم ارزش تر را انتخاب می کنی. آن سکه که هیچ وقت بر نمی داری، سکه باارزش تر است.

اما بر خلاف انتظارش مرد پوزخندی زد و جواب داد: بله. کافی است یک بار سکه باارزش را بردارم. آن وقت دیگر از بازی انتخاب سکه خبری نخواهد بود.

نتیجه ای که از این داستان می توان گرفت این است که وقتی کسی خود را عاقل تر از همه بداند، در واقع نادانی خودش را ثابت می کند.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید