CRI Online
 

ببر بزرگ

GMT+08:00 || 2009-06-03 17:02:14        cri
روزی یک ببر و یک میمون در جنگل با هم صحبت می کردند.

ببر به میمون گفت: میمون کوچولو! شنیده ام انسان ها از جنس شما به انسان تبدیل شده اند. اما دوست من! به تو نصیحت می کنم که هرگز به انسان تبدیل نشوی!

میمون با تعجب زیاد پرسید: چرا؟ مگر انسان سرآمدِ همه موجودات نیست؟ مگر همه چیز آنها مثل غذا، لباس، خانه و وسایل رفت و آمدشان بهتر از مال ما جانوران نیست؟

ببر غرش بلندی کرد طوری که کم مانده بود میمون از ترس از بالای درخت به زمین بیافتد. بعد گفت: شوخی نکن، میمون عزیز! هیچ کدام از امکانات آنها مثل غذا، لباس، خانه و وسایل رفت و آمدشان به مال ما ببرها نمی رسد. اصلاً می دانی آنها برای خوردن غذا چه مشکلاتی دارند؟ مثلا برای خوردن یک تکه نان معلوم نیست به چند نفر برای کاشتن گندم، دادن کود، برداشت محصول، خمیر کردن آرد و این کارها نیاز دارند! اما ببرها به این چیزها احتیاجی ندارند. من به کمک ببرهای دیگر احتیاج ندارم و خودم غذایم را پیدا می کنم و تازه کلی هم وقت اضافه می آورم.

میمون جواب داد: فکر نمی کنی این کارهایی که انسان می کند برای این است که به غذایش توجه نشان می دهد؟

ببر گفت: برو! این به خاطر توجه نیست. به خاطر این است که ضعیف اند. از ترس این که اسهال نگیرند، غذای خام نمی خورند. از ترس چربی، گوشت نمی خورند، از ترس چاقی، پرخوری نمی کنند. اما به ما نگاه کن، هیچ وقت به خاطر خوردن زیاد گوشت به بیمارستان نمی رویم و هیچ وقت هم از نخوردن میوه و سبزیجات، کمبود چیزی به اسم ویتامین سی نمی گیریم و مریض نمی شویم. انسان با ببر از زمین تا آسمان فرق دارد.

میمون حرف های ببر را باور کرد و گفت: راست می گویی! غذای انسان واقعا با غذای شما فرق دارد.

میمون پرسید: لباسش چه؟ به نظر من بین همه موجودات فقط انسان لباس می پوشد.

ببر با خنده گفت: این هم از ضعفش است. انسان لباس می پوشد برای این که طبیعتا لخت است. بدون حفاظت لباس از سرما می میرد. اگر پوستی مثل مال من داشت، به این همه پارچه احتیاج نداشت.

میمون گفت: اما من شنیده ام انسان برای زیبایی و راحتی لباس درست می کند. بعضی وقت ها هم لباسش خیلی گران قیمت است.

ببر عصبانی شد و گفت: مزخرف نگو! لباس انسان هر قدر هم قشنگ باشد، به لباس طبیعی من نمی رسد. هر قدر راحت باشد، به راحتی پوست من نمی رسد. هر قدر گران قیمت باشد، اصلاً به پوست من می رسد؟ اگر واقعا لباسش خوب است، چرا پوست من را می دزدد؟

میمون با هیجان گفت: «کاملا درست است!» و ادامه داد: اما با این که غذا و لباس ببر از مال انسان بهتر است، اما خانه انسان واقعا محکم است.

ببر با پوزخند گفت: یک اشتباه دیگر! من شنیده ام که الان انسان غبطه خانه ببر را می خورد. آنها به تقلید از غارهای من در خارج از شهر چیزی به اسم ویلا می سازند. اگر واقعا خانه شان را دوست دارند، چرا در تعطیلات همان جا نمی مانند و سر به بیابان می گذارند؟

میمون پرسید: چرا خانه انسان خوب نیست؟

ببر با اطمینان کامل جواب داد: چون اصلاً خانه نیست. به نظر من قفس های سیمانی است که به هم وصل شده است. چند خانواده از یک در مشترک استفاده می کنند و وقتی حادثه ای رخ می دهد، هیچ کدامشان نمی توانند فرار کنند. حتماً شنیده ای که وقتی یک ساختمانی آتش می گیرد، ده ها انسان از بین می روند. اما شرط می بندم هیچ وقت نشنیده ای که وقتی جنگلی آتش می گیرد، ببرها در لانه های خودشان کشته شده باشند. درست است؟

میمون آهی کشید و گفت: چه قدر منطقی است! سوال آخرم این است. انسان خودرو دارد و به راحتی حرکت می کند، اما ببر ندارد.

ببر گفت: معلوم است! چون نمی توانند بدوند یا بجهند. تازه این خودروها را هم خودشان درست نمی کنند و اگر یک مشکل فنی پیدا کند یا بنزینش تمام شود، از حرکت ساقط می شوند. مهم تر این که گاهی با این وسیله تصادف می کنند. میمون کوچولو! تا حالا شنیده ای که ببرها با هم تصادف کرده باشند؟

در این وقت میمون که کاملا قانع شده بود و داشت می گفت: «بله، بله، متقاعد شدم, ناگهان صدای شلیک یک تفنگ بلند شد.

ببر در یک آن بدون این که از میمون خداحافظی کند، داد زد «فرار کنیم! انسان آمد!» و خودش به سرعتِ باد پا به فرار گذاشت.

میمون داد زد: ای بابا! مگر نمی گفتی که هیچ چیز انسان به ببر نمی رسد؟ چرا این قدر ترسیدی!

صدای ببر از ته جنگل به گوش میمون رسید که: «آره فقط یک چیز را فراموش کردم. همکاری و کارِ گروهی انسان رد خور ندارد!»

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید