CRI Online
 

در میدان نبرد

GMT+08:00 || 2009-05-06 16:57:11        cri
فرماندهان دو گروه از سربازان پس از درگیری های شدیدی که در میدان نبرد داشتند، همزمان دستور گرفتند که یک برج نگهبانی را که اهمیت راهبردی بسیار بالایی داشت محاصره کنند.

وقت زیادی نمانده بود، سربازان ارتش دو طرف بی درنگ به سوی مقصد رهسپار شدند. فاصله آنها تا برج نگهبانی مشابه بوده و پس از زد و خورد چند روزه، هر دو طرف بسیار خسته بودند. صورت های رنگ پریده سربازان، بار سنگین و گام های خسته آنها این پیام را به فرماندهان ارسال می کرد که آنها به موقع به برج نخواهند رسید.

با توجه به این وضعیت، فرمانده ارتش اول دستور داد که هر بار استراحت سربازان نباید بیش از ده دقیقه باشد. کسانی که نمی توانند ادامه دهند، در کنار راه می مانند و هیچ کس لازم نیست به آنها کمک کند و بقیه باید به راه خود ادامه دهند.

از سوی دیگر، فرمانده ارتش دوم دستور داد که یک نفس به سوی مقصد راهپیمایی کنند و حتی یک دقیقه استراحت هم مجاز نیست. برای کاهش سنگینی بارها، همه سربازان به جز بطری آب و سلاح ها، همه وسایل دیگر را به زمین بیندازند و هر کس که جرئت کرد قدم های خود را متوقف کند، در همان محل تیربارانش خواهند کرد.

پیش از سفر، ارتش اول سیصد سرباز داشت و تا به برج رسید دویست تن از آنها باقی مانده بود. ارتش دوم هم پیش از آغاز حرکت سیصد سرباز داشت اما تا به برج رسید فقط یکصد نفر از آنها مانده بود.

مسلسل ها به صدا در آمد و همه سربازان ارتش اول از جمله فرمانده، در نزدیکی برج جان خود را از دست دادند و زمین از خون آنها رنگین شد. برخی از آنها در آخرین لحظه مرگ چشمانشان را باز کرده بودند و انگار از آسمان می پرسیدند که چرا نتیجه اینطور شد؟

پاسخ بسیار آسان است. ارتش دوم ده دقیقه زودتر به برج رسیده بود و با مسلسل های آماده منتظرشان بود.

زمانی که ارتش اول به برج رسید، دویست نفر از آنها باقی مانده بود، اما همه این دویست نفر کشته شدند ولی ارتش دوم که فقط یکصد نفر از آنها مانده بود زودتر به موقعیت برج راهبردی رسیده و نجات یافتند.

مردی در یک برنامه تلویزیونی به نام «پرسش و پاسخ» شرکت کرد، پس از مسابقاتی دو ماهه، او برنده نهایی شد و جایزه کلانی را کسب کرد. دوستانش بسیار خوشحال شدند و از او پرسیدند که رمزی موفقیت او در مسابقات چه بود؟

مرد جواب داد، رمز من این است که چه پاسخ پرسش را می دانستم یا نه، دکمه را می زدم. حتی اگر پرسش را کاملا متوجه نشده بودم، آن را می زنم. در حالی که دکمه را می زدم، به پاسخ فکر می کردم و بعضی وقت ها در همان حالی که دیگران مرا به گفتن پاسخ دعوت می کردند، درباره جواب فکر می کردم. مرد افزود: پاسخ پرسش ها همیشه در این لحظه به ذهنم می آمد، بارها متوجه شدم که رقیبان هم جواب سوال ها را می دانستند، اما آنها فقط زمانی که آن را پیدا می کردند، دست به دکمه می شدند، اما دیگر وقت نبود.

کسی که فرصت «پاسخ» را از دست می دهد چطور می تواند پیروز شود؟

در نبرد زندگی، هرگز نباید فکر کنید که با تمام نیر و تلاش کرده اید و هرگز نباید از مشکلات محیط پیرامون خود شکایت کنید، باید فکر کنید که شاید رقیبانتان بیشتر از شما تلاش کرده اند. در غیر این صورت، امکان دارد حتی پس از تلاش زیاد هم باز با شکست مواجه شوید.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید