یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق العاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره ای بسیار معمولی است. اما به نظر می رسد که دوستم بیشتر و عمیق تر از گذشته عاشق همسرش است.
عده ای آدم فضول در اطراف از او می پرسند: «فکر نمی کنی همسر قبلی ات خوشگل تر بود؟»
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می دهد: «نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی می شد و فریاد می زد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می رسید. اما هسمر کنونی ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، باسلیقه و باهوش است».
وقتی این حرف را می زند، دوستانش می خندند و می گویند: «کاملا متوجه شدیم. می گویند: زن ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می رسند».
بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمی دانند؛ سگ ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی کنند و اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی آید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا «حس زیبا دیدن» همان عشق است.
باران ملایم و شدید
یک روز که با تاکسی سر کارم می رفتم، در راه سه مورد تصادف خودروها را دیدم. در آن زمان باران ملایمی می بارید. گفتم وقتی باران ملایم این قدر خطرناک است، پس اگر باران شدید ببارد، چه وضعیتی می شود؟!
راننده تاکسی با شنیدن حرفم خندید و گفت: در واقع باران ملایم خطرناک تر است.
با تعجب از او پرسیدم: «چرا؟ مگر باران شدید، سختی بیشتری برای شما ندارد؟
راننده جواب داد: « نه! در باران ملایم، عابران معمولا با یک تکه نایلون یا برگِ روزنامه سرشان را می پوشانند و با عجله حرکت می کنند. از طرفی گرد و غبار روی جاده با آب باران مخلوط شده و آن را لیز می کند. ترمزها ضعیف تر عمل می کنند و تصادف بیشتری اتفاق می افتد. اما در باران شدید، بیشتر عابران در خانه می مانند و آنهایی که بیرون هستند، حتما با یک چتر و با احتیاط و دقت کامل حرکت می کنند. آب باران خیابان ها را می شوید و اصطکاک بین جاده و چرخ خودروها قوی تر می شود. مهم تر این که رانندگان خودروها هم با هوشیاری بیشتری حرکت می کنند.
من که متقاعد شده بودم، گفتم: «بله! کاملا درست است.» مردم در پاییز بیشتر از زمستان سرما می خورند و وقتی وضعیت کشوری بیش از حد و به صورت غیرعادی آرام است، احتمال دارد این آرامش قبل از طوفان باشد.
لطیفه
قورباغه ای به یک کشیش زنگ زد و از او درباره سرنوشت خود پرسید.
کشیش به او گفت: در سال آینده دختر زیبایی با تو آشنا خواهد شد.
قورباغه با هیجان زیاد پرسید: در مراسم عروسی پادشاه؟
کشیش جواب داد: نه! در درس زیست شناسیِ ترم بعدش!