<%@ Language=JavaScript %> China Radio International
党的十七大گردآوری آرزوهای نیک برای ارسال با فضاپیمای شن جوی 7تمایل به همکاری با رسانه ها و نهادهای کشورهای مختلف
China Radio International
اخبار چين
اخبار جهان
اخبار سياسی  
اخبار اقتصادی  
اخبار فرهنگی  
اخبار علمی و فنی  
اخبار ورزشی  
اخبار ديگر  

ورزش

فرهنگ چین

اقلیتهای ملی

رنگین کمان

جامعه و زندگی

علوم و فنون
GMT+08:00 || 2009-04-17 20:20:26
سفر زندگی

cri
وقتی بچه بودم، هر بار که در مدرسه برنامه اردو تشکیل می شد، خیلی هیجان زده می شدم. مخصوصا شب قبل از سفر پدر و مادرم را اذیت می کردم که همه چیزهای لازم را برایم آماده کنند. آنها هم واقعا زود همه چیز را در کوله ام می گذاشتند و فقط از من می خواستند که زودتر به تختخواب بروم.

روز بعد همراه سفارش های پدر و مادرم، شاد و خُرَّم با ساختن تصویرهای زیبا از مناظری که قرار بود ببینیم، کوله سنگین ام را به دوش می کشیدم. وقتی حرکتمان تازه شروع می شد، همه بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. در اتوبوس همه آواز می خواندیم، می رقصیدیم و با هم شوخی می کردیم. اما بعد از پیاده شدن راه نسبتا دوری تا مقصد داشتیم. کمی خسته می شدیم و بار روی دوشمان هم سنگین تر احساس می شد. یادم است که همیشه از معلممان می پرسیدم چرا راهمان این قدر دور است؟ پس کی می رسیم؟

معلم جواب می داد: «معنی تفریح همین است. هر چه دورتر برویم مناظر زیباتری خواهیم دید.

بالاخره به مقصد می رسیدیم. چه احساس آسودگی و آزادی داشتیم. اما فقط کمی که می گذشت، احساس می کردیم که مثل تصور قبلی ما زیبا نیستند. کم کم وقتی یکی از ما از رودخانه کوچک ماهی می گرفت یا در پشت کوه غاری پیدا می کرد، دوباره از همان هیجان سرشار می شدیم. اما درست در همان وقتِ خوشحالی و شادی، صدای سوت معلم به صدا در می آمد که وقت برگشتن فرا رسیده است.

سفر زندگی هم همین طور است، نه؟

در روزهای بچگی تحت حمایت پدر و مادر بزرگ می شویم، آنها همه چیز را برای ما برنامه ریزی و آماده می کنند و تنها کاری که ما باید بکنیم این است که با آروزی بزرگی، فردا زیبایی در ذهنمان تصور کنیم.

اما وقتی بزرگ تر می شویم، مجبوریم از پدر و مادرمان جدا شویم و با آرزوهای آنها و رویاهای بچگی خودمان پا به جهان بزرگی بگذاریم. درس می خوانیم، امتحان می دهیم، مشکلات زندگی را تحمل می کنیم، با زشت و زیبای دنیا رو به رو می شویم. جهان دیگر مثل تصورات قبلی ما آن قدر زیبا به نظر نمی رسد. با آن که معلم ها و دوستانمان هم ما را به استقبال از فردای زیبا تشویق می کنند، اما موفقیت همچنان مثل ستاره ای در آسمان از دسترس دور است. همیشه آه می کشیم که چه خوب است اگر رویاهای بچگی محقق شوند!

وقتی به سن بلوغ می رسیم، شاید نتایجی به دست آورده باشیم، شاید یک شغل خوب هم پیدا کرده باشیم. با آن که کسی نیست که ما را به خواندنِ کتاب یا انجام کاری که دوست نداریم وادار کند، ولی باید یک راه مناسب و شغلی که واقعا متعلق به خودمان باشد پیدا کنیم. این راهی است برای این که بار دیگر جهان را زیبا و جالب ببینیم و رویاهای کودکی مان دوباره محقق شوند. گرچه جوانی و انرژی زیای را از دست داده ایم و روزهای زیادی هم برایمان باقی نمانده است.

سفر زندگی همین طور است. پس دوستان عزیز، حالا که هنوز فرصت هست، بیایید همه مشکلات را برطرف کنیم و راه های آینده را پاک تر و هموارتر کنیم!

بیایید زباله های سر راهمان را برداریم و مناظر زیبای اطرافش را حفظ کنیم!

بیایید در مسیرمان هر چه بیشتر نشانِ راه بگذاریم تا کودکان آینده راهشان را گم نکنند.

با آن که روزی از این دنیا می رویم، اما جهانگردی و جهانگردان زیادی در پیش است. همه این کارها را می کنیم تا آنها ناامید نشوند و از سفر زندگی خودمان مایوس نشویم.