<%@ Language=JavaScript %> China Radio International
党的十七大گردآوری آرزوهای نیک برای ارسال با فضاپیمای شن جوی 7تمایل به همکاری با رسانه ها و نهادهای کشورهای مختلف
China Radio International
اخبار چين
اخبار جهان
اخبار سياسی  
اخبار اقتصادی  
اخبار فرهنگی  
اخبار علمی و فنی  
اخبار ورزشی  
اخبار ديگر  

ورزش

فرهنگ چین

اقلیتهای ملی

رنگین کمان

جامعه و زندگی

علوم و فنون
GMT+08:00 || 2005-12-30 17:55:28
بهترین روش برای تقسیم یک سیب

cri
دو سال پیش ، مدرسه ای به فرزندان کارگران مهاجر درس می دادم.

زمان برگزاری امتهانات میان ترم فرا رسید و من سوالاتی را برای دانش آموزان سال اول مدرسه درباره درس ریاضی نوشتم:" خانه شما پنج نفره است، اگر ده تا سیب داشته باشید، هر نفر چند سیب خواهد داشت؟" فکر کردم این سوال برای بچه های هفت یا هشت ساله بسیار آسان خواهد بود.

وقتی که ورقه های امتحانی را بین بچه ها توزیع کردم،ناگهان متوجه یک اشتباه تایپی شدم. شماره" ده " به شماره " یک " تبدیل شده بود و سوال قبلی به این صورت شده بود که خانه شما پنج نفره است ، اگر یک سیب داشته باشید ، هر نفر چند سیب خواهد داشت؟ سوال دیگر درست نبود، بچه ها حتما جواب آن را نمی داشتند.

اما وقتی که اوراق را جمع آوری کردم، با تعجب دیدم که تقریبا هر نفر از شاگردان جوابی به این سوال داده اند.

در میان جواب های مختلف ، پاسخی مرا تحت تاثیرات قرار داد. دانش آموزی توشته بود که: هر نفر در خانه ام یک سیب خواهد داشت. زیرا اگر پدررزرگم این سیب را می بیند، خودش نمی خورد و حتما به مادربزرگ که اکنون سخت بیمار است خواهد داد. ولی می دانم مادربزرگم آن سیب را نمی خورد و به من که نوه دختبری اش هستم و دوستم دارد، می دهد. من این سیب را به مادرم خواهم داد . مادرم هر روز در خیابان روزنامه می فروشد و دلش می خواهد سیب شیرین بخورد. اما مادرم هم این سیب را نمی خورد و به پدرم می دهد. پدرم در کارخانه بسختی کار می کند. هر وقت برای ما غذا می خرد، خودش نمی خورد. بدین ترتیب به هر عضو خانواده یک سیب کامل می رسد.

لباس کهنه

روزی، انشتاین در خیابانی در نیویورک با دوستش ملاقات کرد.

دوستش با دیدن انشتاین گفت: جناب آقای انشتاین، مثل این که شما به یک کاپشن جدید نیاز دارید. لباس شما کهنه و پاره شده است.

انشتاین گفت:" عزیزم، مشکل نیست، هیچ کسی در اینجا مرا نمی شناسد.

بعد از چند سال، اتفاقا انشتاین دوباره دوستش را در خیابان دید. در آن زمان ، او به واسطه موفقیتهای چشمگیرش، در جهان مشهور شده بود، اما هنوز همان کاپشن قبلی را بر تن داشت. دوستش دوباره به او پیشنهاد کرد که کاپشن جدید و قشنگی بخرد.

انشتاین جواب داد،" دوست عزیزم، دیگر لازم نیست. زیرا همه در اینجا مرا می شناسند.